درد چیه ؟
تو رحم مادر , نه غم نون داری و نه می دونی درد چیه .
با یه کله گنده , از یه مجرای تنگ , با زور , با یه
دنیا درد پا به دنیا میذاری .
اول از همه پاهاتو می گیرن و سر وته نگهت می
دارن تا نفس بکشی .
اگه معطل کنی , شرقی کوبیدن تو پشتت و اولین
کتک زندگی رو نوش جان کردی .
تازه این اولشه !
تا حالا همه چی آماده بود ,
اما حالا :
گرسنه ای , گریه کن .
خودتو خیس کردی , گریه کن .
درد داری , گریه کن .
می ترسی , گریه کن .
یه کم که بزرگتر می شی ,
عروسکتو از دست دادی , گریه کن .
چیزی می خوای , پاتو بکوب زمین و گریه کن .
یه کمی بعد ؛
پدر بیماره , گریه کن .
مادر بیماره , گریه کن .
حالا دیگه وقتشه !
عاشق شو , گریه کن .
از دست بده , گریه کن .
نامردی دیدی , تهمت و دروغ شنیدی گریه کن .
دلت شکست , گریه کن .
گریه کن تا شاید کمی دردتو تسکین بده .
شاید یه کمی سبکتر بشی .
شاید یه کمی آروم بشی .
اما افسوس !
یه روزی با یه کمی شیر آروم می شدی .
یه روزی تو بغل مادر همه دردا رو از یاد می بردی .
اما حالا چی ؟!
زیر بار درد داری از پا در میای .
سنگ نامردی رو سینه ت سنگینی می کنه و راه
نفس کشیدنتو بند آورده .
درد از دست دادن عزیزت داره داغونت می کنه .
استرس داری , افسرده ای , می ترسی .
نفس کم اوردی , آه پشت آه .
خدایا !
تنگی نفس گرفتم .
روی سینم یه سنگه , راه نفسم بند اومده .
آه خدا !
چکار کنم ؟
با این همه درد !
خدایا ! به چه جرمی ؟!
چرا این همه درد می کشم ؟!
چطور می شه رها شد از این همه درد ؟!
باشد که همه موجودات از درد و رنج رها باشند